نام گذاری!

ساخت وبلاگ

قسمت شد بریم بیرون :))

من می خواستم درس بخومااااا... ولی قسمته دیگه! !!

+در پوست خود نمی گنجد و بلند می شود بپوشد که بروند!

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : قسمت آخر زبان عشق,قسمت اخر نبرد گلها,قسمت اخر پویراز کارایل, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 4 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 23:39

قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روزنمی‌خوام از پیشم بری... عاشق چشماتم هنوز... #زر_مفت... نام گذاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 18 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 23:39

آقای میم بعد از این همه وقت پی‌ام داد و روزمونو تبریک گفت. خوابشو دیده بودم تازگیا! یه روز می‌رم پیشش حالا به زودی... به کدوم زودی؟ وقت دارم من؟ ینی مریم یادش می‌مونه واسه برکت وقتم دعا کنه؟...

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : روزمون مبارک,روزاموند بايك, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 8 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:05

هدهد می گه: ناراحت شدی؟ انیس می بینه دارم توضیح می دم که ناراحت نمی شم!قطع که می کنم به انسی می گم روم نمی شه به دخترا بگم برام مهم نیست! روم نشده بود تا اون موقع ولی به هدهد گفتم!هدهد ناراحت شد. قبلا هم بهش گفته بودم فقط مامانم برام مهمه، اما این بار ناراحت شد! گفت از ناراحتی دوستات ناراحت نمی شی؟ناراحتی دوستام؟ خیلی وقته از کسی ناراحت نشدم... چرا؟ نمی دونم. کافیه از رفتاری ناراحت شم تا آدمی که ناراحتم کرده برای همیشه بندازم دور! خیلی راحت... شاید برای همینه که دوستیام بی عمر شدن، جوون مرگ می شن!!ناراحتی دوستام؟ خیلی راحت معذرت خواهی می کنم! زیاد ناراحتشون می کنم ولی چون منم که دوستیارو نگه می داره و تا من اراده نکنم نه ملاقاتی شکل می گیره و نه حتا تلفن و پیامی رد و بدل می شه به خودم این حقو می دم که ناراحتشون کنم و وظیفه شونه که ببخشن! کافیه اراده کنم تا دیگه نبینمشون! اون قدر که بی وفان!چند تا دوست دارم؟ چند تا واقعی؟ نگار هست و خورشید و عاطی... و دیگه؟ شادکه می گه تو نمی تونی اون حرفو بزنی! اینکه خوشحالم که تو یکی از معدود دوستامی! یکم زیاد دوست دارم انگار! دوستی های دم دستی، کم عم نام گذاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : اهمیت نماز,اهمیت ورزش,اهمیت زبان, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 7 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

نشستم نامه بنویسم، بعد گفتم حالا بذار ببینم تو گوشیم چیا دارم!

خلاصه که عه! آهنگ قر دار :) بعد دقیقا بعد از صحبتای حاج آقا آقامیری!! :)) قر قر قر قر طوری!!

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : سرخوشانه میخندم,سرخوشانه های من,سرخوشانه تارا, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 5 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

عاطی: گرمه، خیلی گرمه! داغ کردم!

من(واقعا بی منظور!): کسی خونه‌مون نیست، میای خونه ما؟

(لحظاتی می‌گذرد و از خنده می‌میریم، در میان خنده) : یه گربه دارم سیگار می‌کشه، میای ببینی؟

عاطی: وای آره میام ^^

با هم: همین کارارو می‌کنیم دعوتمون نمی‌کنن کربلا...

بغض

پایان داستان...

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : نشست زمین,نشستن,نشست زمین در تهران, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 4 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

یه وقتایی آدم فک نمی‌کنه این‌همه بهش خوش بگذره :))

با دو تا رفیق انگار قدیمی واقعا تازه! :))

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 7 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

اگر بدونی که چقدر همیشه و هر لحظه به یادتم، می فهمی که گاهی دل تنگی برای 18/8 به حدی زیاد می شه که درست وقتی کنار دو تا از دوستام داریم می گیم و می خندیم یادش می افتم به طوری که دوستام می فهمن که دیگه پیششون نیستم! چقدر جاتو خالی کردم دیروز...
نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : جواب کامنت در اینستاگرام,جواب کامنت اینستاگرام,جواب کامنت عاشقانه, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 9 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

خودم رو به چالش یک هفته استفاده نکردن از تلگرام و اینستاگرام دعوت می کنم!! باشد که یه کم به کارام برسم و رستگار شوم!!

نام گذاری!...
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : چالش,چالش سطل آب یخ,چالش حاملگی, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 6 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 18:04

چی شد؟ اگه بگم یه میلیون تا عامل دست به دست هم دادن که امشب بتونم اونجا باشم و ببینمش باور کردنی به نظر نمیاد. حقیقت هم نیست! حقیقت اینه که چیزی ورای اتفاق، بیش از یک میلیون رخداد دست به دست هم دادن که امشب اونجا باشم و ببینمش. داستان از کجا شروع شد؟ از اونجا که همکار جان تصمیم گرفت کتابخونه رو تزیین کنه. اما واقعن شروعش اینه؟ شروعش به سالها قبل بر نمی گرده؟ اون روزی که نمی دونم همکار جان روی چه حسابی به هلیا گفته شماره تو بده؟ یا قبل تر؟ اون روزی که همکار و هلیا برای اولین بار با هم حرف زدن؟ یا بیشتر قبلتر! اون روزی که همکار برای اولین بار وارد مدرسه شده؟ نام گذاری!...ادامه مطلب
ما را در سایت نام گذاری! دنبال می کنید

برچسب : ملاقات عشق,ملاقات با عشق,ملاقات با عشقم,شعر ملاقات عشق, نویسنده : 4glass-menageriee بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 6:54